سفارش تبلیغ
صبا ویژن


شبگرد تنها

چشمانم یک ریزمی بارند


ودانه دانه می غلتندبرروی گونه هایم


وتنهاهمدم شب های تنهایی من


بالشتیست که سربرآن می نهم تاآرام شوم


اماهمه چیزراتجربه میکنم جزآرامش


ومن درخلوت تنهایی خویش


نجوامی کنم درگوش خدا


که چرااین گونه تنهایم


واماجزسکوت شب ...


دیگرهیچ چیز


دلم هوای هم صحبتی دارد


اماخوب که می اندیشم


می بینم سکوت ازهرچه بهتراست


باقلبی مملوازغم ودلتنگی های بی حدواندازه


تظاهرمی کنم شادم


سخت است به دوش کشیدن این همه بغض


سخت است سکوت کردن


امااگربهایش شادی قلبی عاشق باشد


می ارزد


شادکردن آن کس که بی بهانه دوستش دارم


می ارزدحتی به بهای چشمان گریانم


ته نوشت حرف هایم:


خدایا


کاش لحظه ی غم می خندیدیم و


لحظه ی شادی می گریستیم


چراکه غم من وسعتش بی انتهاست


اما خوب می دانم هیچ کارتوبی حکمت نیست


خدایامراازاین خودخواهی رهاکن


به من بیاموزدل خویش رابشکنم


به بهای شادی دیگران


ودل کسی رانشکنم به بهای شادی خویش


خدایا


خودت خوب می دانی


هیچ گاه بدی راانتخاب نکرده ام


واما اگراکنون بدگشته ام


مرایاری کن تاذره ای خوبی


دیگران دروجودم بیابند


خدایاقلب شکسته ام


نه توان انتقام راداردنه آزارواذیت


پس بگذارهمه بفهمندقلب شکسته


هیچ چیزنمی خواهد


جز...


نوشته شده در شنبه 91/4/31ساعت 3:43 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

خدایا تو این زمونه آدما خیلی دورنگن،نامردن.البته خوبم تو اونها پیدا میشه اما خیلی کم...

تو این زمونه هر کس دلش میگیره،تنها میشه،بی پول میشه،عاشق میشه بیادت می افته،یعنی اگه اینا نباشه شاید عمری نیاد یکم باهات دردو دل کنه،نمیخوام بگم من همیشه بیادتم ،من هم جز یکی از اونهاام واز تو ممنونم که منو تنها کردی تا بیادت باشم

خدای مهربونم زندگیهاخیلی سرد شده،دیگه اون گرمای همیشگی بین آدما نیست،خسته شدم از بس که تو این زمونه همه فکر خودشون هستند

خسته شدم از این زمونه که یکی توش پیدا نمیشه حرف حق رو بزنه و رنگ ماها باشه.

خدایا تو بین ما آدما خیلی غریبی،یعنی غریبه ای و ما نمیشناسیمت.ما فقط پول و هوای نفس خودمون رو میشناسیم و میپرستیم.

یعنی میشه این روزا تموم شه،یعنی میشه همه ما آدما تو رو پیدا کنیم؟


نوشته شده در یکشنبه 91/2/17ساعت 1:27 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

سکوت سختی در اتاق حاکم است.من در اتاقی سرد روی یک صندلی در کنار شومینه ای که تمام عکسها و دست نوشته و خاطرات تو را در آن سوزانده ام نشسته ام.آن خاطرات زیبایی که هر کس آنها را می شنید حسودی میکرد،ای کاش خودت هم به خاطرات زیبایت با من که خودتو باعث زیبایی آن شدی حسودی میکردی و کمی مرا دوست میداشتی.آخر مگر من با تو چه کردم که تو مرا اینطوری تنها گذاشتی؟؟؟!!!!!!!!!!!............

دیگر تو برای من اهمیت نداری و دیدنت دیگر برایم زجر آور شده است و هر لحظه دوست دارم تو را به دار بیاوزم و انتقام تمام آن مشکلات و دشواریها و گریه هایی که باعث آن شدی را بگیرم.

بی وفا!می دانی که هیچ موقع این آرزو را برایت نداشتم،البته حالا هم از لحاظ عمل کردن به ای چیز این آرزوی زشت را برایت ندارم ولی در دلم هرروز تو را هزاران بار می کشم...

اما سزای کارهای تو باشد به خدا.........

او خودش قاضی و عدالتگر است........


نوشته شده در سه شنبه 91/2/5ساعت 2:56 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

کاش آسمان آنقدر می بارید که زمین را آب بر میداشت و آبها تو را می بردند،کاش خورشید در همه حال در جاهایی بتابد که تو هستی تا ذوب شوی،کاش آنقدر نداری داشتی که به من و امثال من محتاج می شدی،کاش....

از این کاش ها برایت زیاد دارم ولی غم دل را به کسی نگفتم تا نگویند فلانی کینه ای و بد ذات است،اما این کینه نیست...!زخم دل شکسته ام است که تو آن را شکستی و رفتی و خندیدی و نگفتی من یک روزی دوست وفادارت بودم.دوستی که هرروز با او دیدار داشتی و سه ساعت هم با او تلفنی حرف میزدی و....

خدایا!خیلی وقت است که دلم شکسته و مرهمی برایش پیدا نکردم...

خدایا!خیلی وقت است که چشمانم از گریه های شبانه درد می کند...

خدایا!خیلی وقت است که قسم خورده ام به دوست اعتماد نکنم و اسرار دل را برایش فاش نسازم...

ای بزرگا!از تو می خواهم مرا با کسی همراه سازی که همیشه و همه وقت با هم باشیم نه بی هم...!!!

و برای تمتم بنده هایت این آرزوی زیبا را خواستارم به جز او......

نه!...او هم بنده ی توست.......


نوشته شده در چهارشنبه 91/1/23ساعت 6:41 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

امروز بار دیگر به خودم قول دادم که دور خودم را یک حصار بزرگ بکشم وبنویسم

ورود هرکسی حتی خودم ممنوع

خسته شدم ازبس خیانت و دروغ ودو رنگی دیدم

برای هرکسی درحد توانم همه قدمی برداشتم اما شمایی که ادعا می کنید

دردوستی ثابت قدم هستید حتی یک پیامک به من نزدید

مطمئنم روزی در چرخه روزگار نیازمند دستان من هستید اما آن روز این دستها

دستان شمارا خواهند گرفت؟

خدایا مدتهاست صدایت می زنم نمی دانم صدای من ضعیف است یا تو مرا دیگر دوست نداری

این بار قول بدهم بلندترفریاد بزنم تو هم قول بده مرا دوست داشته باشی

از این دنیا و آدمهای متظاهرش بیزارم ...

 

 


نوشته شده در جمعه 91/1/18ساعت 10:36 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

   1   2      >

قالب وبلاگ : قالب وبلاگ

 دانلود آهنگ - قیمت خودرو - قالب وبلاگ